یا علی مدد

  • خانه 

کتابخوانی

31 شهریور 1399 توسط هاجر بيوش

خون دلی که لعل شد

اسم زیبا و دل نشین برای یه کتاب.اونم چه کتابی،وقتی مشغول میشی به خوندنش  زمان رو فراموش میکنی ،انقدر تو بهر کتاب رفتی و غرق مطالب جالبش شدی که دلت می خواد به عقب برگردی و………

و ان شالله مطالب بیشتر در مورد کتاب در روز های اینده

 نظر دهید »

مادر

29 بهمن 1397 توسط هاجر بيوش

​💠🍃 مادرت را ببوس ……

🍃پایش را ببوس تا به گریه بیفتد….
💠🍃وقتی گریه افتاد خودت هم به گریه میفتی …..
💠🍃ان وقت کارت روی غلطک می افتد ….

🍃و همه در هایی که بروی خود بسته ای،خدا باز میکند💖

➖➖➖➖➖

🍃💠 @tohida

 نظر دهید »

یکرنگی

29 بهمن 1397 توسط هاجر بيوش

​🔶🔸یکرنگ بمان..

🔷🔹حتی اگردردنیایی زندگی میکنی

که مردمش برای پررنگ شدن، حاضرند

هزار رنگ باشند…

➖➖➖➖➖

🍃💠 @tohida

 نظر دهید »

سبک زندگی

25 دی 1397 توسط هاجر بيوش

​🍃🌸🍃🌸🍃
 #سبڪ_زندگے_اسلامے
❌هیچوقت با حالت دستوری با

افراد خانواده تان صحبت نڪنید…!
✔️مردی صبح از خواب بیدار شد و

با همسرش صبحانه خورد و لباسش را پوشید

و برای رفتن به ڪار آماده شد.

هنگامی ڪه میخواست ڪلیدهایش را بردارد

گرد و غباری زیاد روی میز و صفحه تلویزیون دید.
خارج شد و به همسرش گفت: دلبنـدم، ڪلیدهایم را از روی میز بیاور. زن خواست تا ڪلید ها را بیاورد دید همسرش با انگشتانش وسط غبارهای روی میز نوشته: “یادت باشه دوستت دارم" 
و خواست از اتاق خارج شود صفحه تلویزیون را دید ڪه میان غبار نوشته شده بود: “امشب شام مهمون من”
زن از اتاق خارج شد و ڪلید را به همسرش داد

و به رویش لبخند زد، انگار خبر می داد ڪه نامه اش به او رسیده! این همان همسر عاقلیست ڪه اگر در زندگی مشڪلی هم بود، مشڪل را از ناراحتی و عصبانیت به خوشحالی و لبخند تبدیل می ڪند…
🍃🌹 #اللهـم_عجـل_لـولیـڪ_الـفـرج 🌹🍃
💠 @tohida

 1 نظر

خاطرات جنگ

24 دی 1397 توسط هاجر بيوش

​💠🌸💠 خاطراتی از زبان یک پرستار در جنگ :
ما شهید مرحمت ۱۴ ساله را داشتیم که لباس جنگ مناسب سایز خودش را هم نداشت و همیشه شلوارش را با طناب می‌بست تا نیفتد و به خاطر اینکه به منطقه جنگی نیاید او را سقا کردند ولی همیشه از من می‌خواست تا سوار آمبولانس کرده و نزدیک خط حمله رهایش کنم.
یک شب همین نوجوان به دستشویی رفته و آفتابه‌ای در دست داشت که یک لحظه متوجه صدای صحبت با لهجه غلیظ عربی می‌شود و می‌فهمد که آنها بعثی هستند و به خاطر همین از آفتابه به عنوان سلاح استفاده کرده و چهار افسر بعثی‌ها را از پشت تسلیم خود می‌کند و آنها را به اسارت در می‌آورد و وقتی آن افسرها متوجه می‌شوند توسط یک نوجوان با جثه ظریف و بدون سلاح اسیر شده‌اند، تقاضای مرگ کرده بودند.

@komail31 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 16
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

یا علی مدد

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس