یا علی مدد

  • خانه 

کتابخوانی

31 شهریور 1399 توسط هاجر بيوش

خون دلی که لعل شد

اسم زیبا و دل نشین برای یه کتاب.اونم چه کتابی،وقتی مشغول میشی به خوندنش  زمان رو فراموش میکنی ،انقدر تو بهر کتاب رفتی و غرق مطالب جالبش شدی که دلت می خواد به عقب برگردی و………

و ان شالله مطالب بیشتر در مورد کتاب در روز های اینده

 نظر دهید »

مادر

29 بهمن 1397 توسط هاجر بيوش

​💠🍃 مادرت را ببوس ……

🍃پایش را ببوس تا به گریه بیفتد….
💠🍃وقتی گریه افتاد خودت هم به گریه میفتی …..
💠🍃ان وقت کارت روی غلطک می افتد ….

🍃و همه در هایی که بروی خود بسته ای،خدا باز میکند💖

➖➖➖➖➖

🍃💠 @tohida

 نظر دهید »

یکرنگی

29 بهمن 1397 توسط هاجر بيوش

​🔶🔸یکرنگ بمان..

🔷🔹حتی اگردردنیایی زندگی میکنی

که مردمش برای پررنگ شدن، حاضرند

هزار رنگ باشند…

➖➖➖➖➖

🍃💠 @tohida

 نظر دهید »

سبک زندگی

25 دی 1397 توسط هاجر بيوش

​🍃🌸🍃🌸🍃
 #سبڪ_زندگے_اسلامے
❌هیچوقت با حالت دستوری با

افراد خانواده تان صحبت نڪنید…!
✔️مردی صبح از خواب بیدار شد و

با همسرش صبحانه خورد و لباسش را پوشید

و برای رفتن به ڪار آماده شد.

هنگامی ڪه میخواست ڪلیدهایش را بردارد

گرد و غباری زیاد روی میز و صفحه تلویزیون دید.
خارج شد و به همسرش گفت: دلبنـدم، ڪلیدهایم را از روی میز بیاور. زن خواست تا ڪلید ها را بیاورد دید همسرش با انگشتانش وسط غبارهای روی میز نوشته: “یادت باشه دوستت دارم" 
و خواست از اتاق خارج شود صفحه تلویزیون را دید ڪه میان غبار نوشته شده بود: “امشب شام مهمون من”
زن از اتاق خارج شد و ڪلید را به همسرش داد

و به رویش لبخند زد، انگار خبر می داد ڪه نامه اش به او رسیده! این همان همسر عاقلیست ڪه اگر در زندگی مشڪلی هم بود، مشڪل را از ناراحتی و عصبانیت به خوشحالی و لبخند تبدیل می ڪند…
🍃🌹 #اللهـم_عجـل_لـولیـڪ_الـفـرج 🌹🍃
💠 @tohida

 1 نظر

خاطرات جنگ

24 دی 1397 توسط هاجر بيوش

​💠🌸💠 خاطراتی از زبان یک پرستار در جنگ :
ما شهید مرحمت ۱۴ ساله را داشتیم که لباس جنگ مناسب سایز خودش را هم نداشت و همیشه شلوارش را با طناب می‌بست تا نیفتد و به خاطر اینکه به منطقه جنگی نیاید او را سقا کردند ولی همیشه از من می‌خواست تا سوار آمبولانس کرده و نزدیک خط حمله رهایش کنم.
یک شب همین نوجوان به دستشویی رفته و آفتابه‌ای در دست داشت که یک لحظه متوجه صدای صحبت با لهجه غلیظ عربی می‌شود و می‌فهمد که آنها بعثی هستند و به خاطر همین از آفتابه به عنوان سلاح استفاده کرده و چهار افسر بعثی‌ها را از پشت تسلیم خود می‌کند و آنها را به اسارت در می‌آورد و وقتی آن افسرها متوجه می‌شوند توسط یک نوجوان با جثه ظریف و بدون سلاح اسیر شده‌اند، تقاضای مرگ کرده بودند.

@komail31 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃

 نظر دهید »

زیارت نامه

02 دی 1397 توسط هاجر بيوش

​زیارت حضرت زهرا (س) در روز یکشنبه 
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ الَّذِي خَلَقَكِ، فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صَابِرَةً، أَنَا لَكِ مُصَدِّقٌ صَابِرٌ عَلَى مَا أَتَى بِهِ أَبُوكِ وَ وَصِيُّهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا، وَ أَنَا أَسْأَلُكِ إِنْ كُنْتُ صَدَّقْتُكِ إِلا أَلْحَقْتِنِي بِتَصْدِيقِي لَهُمَا، لِتُسَرَّ نَفْسِي، فَاشْهَدِي أَنِّي ظَاهِرٌ [طَاهِرٌ] بِوِلايَتِكِ وَ وِلايَةِ آلِ بَيْتِكِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ.

@komail31 🍃 🌸 🍃 🌸

 نظر دهید »

تلنگر

28 آبان 1397 توسط هاجر بيوش

 🍃🌸

✍مادرها ، به وقتش بچه ها را

از شیر می گیرند

ولی بچه ها مثل ابر بهار

اشک می ریزند

مادرها اما هیچ اعتنایی نمی کنند
 بچه ها خبر ندارند

که این مادر های مهربان

می خواهند برابر شان سفره هایی از غذا پهن کنند.
ای خوشا به حال آنها که

گرفتن های خدا را از این دست بدانند.

اگر خدا چیزی را از آدمی می گیرد

نمی گیرد جز آنکه می خواهد بهتر و

بیشترش را بدهد.
 🍃 🌸 🍃🍃

 نظر دهید »

حدیث

21 مهر 1397 توسط هاجر بيوش

​📜❤️قال امام سـجاد علیه‌السلام:
پیامبر وقتی به‌خانه خویش می‌رفت

#اوقاتـــش را سـ۳ـه قسمت می‌کرد:
➊ بخشی برای خــــــدا

➋ بخشی برای خانواده

➌ بخشی برای خـــــود

 نظر دهید »

خوب باش و مهربانی کن

19 مهر 1397 توسط هاجر بيوش

كارهاى خوب انسان را از مرگهاۍ

بد، نگه مى دارد #صـــدق‌پنهانۍ

 خشـم خدا را خاموش مى سازد.
صله رحــم عــمر را زياد مى كند.

و هـر #ڪار_نيڪ صــدقه است.

 نظر دهید »

سوال

18 مهر 1397 توسط هاجر بيوش

​👈برای #بیماری‌ها چه ڪنیم؟
🌷آیت الله بهـــجت(ره):
خداوند متعال ڪپسولی درست

ڪرده است ڪه تمام ویتامینها

در آن است آن هـــــم ڪپـسول

#صـــــلوات است.
↬ @YekJoreMarefat

 نظر دهید »

حدیث

18 مهر 1397 توسط هاجر بيوش

​📜❤️قال رســـــول الله(ص):
#امام همچون ڪعــبه است

ڪه باید به سـویش روند نه آن

ڪه منتظر باشند تا او به سوی

آنـــها بیاید .
📚بحـــار الانوار ج ۳۶ ص ۳۵۳
↬ @YekJoreMarefat

 نظر دهید »

کلام عارفان 2

12 مهر 1397 توسط هاجر بيوش

​🍃🌺

✨﷽✨
•✾•جناب ملا على همدانى رفت مشهد

 خدمت آقاى نخودکى، و به ايشان گفت: 

مرا موعظه کن!!! ايشان گفت:
✨ #مرنـــــــــــج و #مرنجـــــــــــان✨
•✿•گفت: خب،،، مرنجانش راحت است

کسى را نمی‌رنجانم

اما… مرنج را چه کنم!؟؟
•✾•ایشان جواب داد

خودت را کسى ندان

عيب کار ما اين است که،،،

ما خودمان را کسى می‌دانیم❗️
•✿•تا کسى به ما می‌گويد

بالاى چشمت ابروست، عصبانى می‌شویم.
•✾•حالا کسى اعصابش ناراحت است و تند صحبت کرده، نبايد شما ناراحت شوى. وقتى خودمان را کسى بدانيم، از همه می‌رنجيم.

🆔 @tohida 🌹

 نظر دهید »

کلام عارفان

07 مهر 1397 توسط هاجر بيوش

​🍃🌺🍃🌺♥️ آیت ﺍﻟﻠﻪ بهجت(ره) :
💠▫️ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻣﺎ ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ،

ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ،

ﺍﺳﻢ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ.

ﻋﻨﺎﻭﻳﻦ ﻣﺮﺩﻡ،

ﭘﺴﺖ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﻣﺮﺩﻡ

و ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﻧﺒﺎﺷﺪ،

ﻭﺯﻳﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﻧﺒﺎﺷﺪ،

ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﻧﺒﺎﺷﺪ.

ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺍﺻﻼ ﻣﻼﮎ ﻧﻴﺴﺖ،
💠▫️ﺑﻠﮑﻪ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺯﻳﺮ ﺍﺳﺖ :
①↫ﺍﻭﻝ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﺁﻧﻬﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺷﺎﻥ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍﺿﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺑﻬﺸﺖ.
②↫دوم ﺁﻧﻬﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍﺿﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻨﻔﻌﺖ ﺭﺳﺎﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺑﻬﺸﺖ.
③↫سوم ﺁﻧﻬﺎﻳﻲ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺍﺷﮏ ﺑﺮﺍﻱ امام حسین و ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍ ﺭﻳﺨﺘﻪ ﺍﻧﺪ و عمل صالح انجام دادند ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺑﻬﺸﺖ.

 

💠▫️ﺳﭙﺲ ﻣﻼﺋﮑﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ :

ﺍﻱ ﺧﺪﺍﻱ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﭘﺲ ﺷﻬﺪﺍ ﻭ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ وایثارگران ﭼﻪ؟

ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﻔﺮﻣﺎﻳﻨﺪ :

ﻣﻘﺎﻡ ﻭ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﻗﺎﺑﻞ ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﻧﻴﺴﺖ.

ﻣﺎ ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺑﺎﻳﺴﺘﻲ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﮐﻨﻴﻢ،

ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺑﺎﻳﺴﺘﻲ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﻴﻢ ﻭ ﺑﺒﻴﻨﻴﻢ ﮐﺠﺎ ﺧﻮﺷﺸﺎﻥ ﻣﻲ ﺁﻳﺪ ﻭ ﮐﺠﺎﻱ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺮﻭﻧﺪ؟

ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﮐﻨﻴﻢ ﻭ ﺭﺿﺎﻳﺘﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺟﻠﺐ ﮐﻨﻴﻢ.
🆔 @tohida 🌹

 نظر دهید »

به بهانه روز هشتم محرم

27 شهریور 1397 توسط هاجر بيوش

کمی_با_احتیاط_بخوانید

#بخش_دوم

روح از تن سپاه پرواز میکند!همه مات و مبهوت به جنازه ای که روی زمین افتاده نگاه میکنند و سپس به هم!

عمرسعد نفس عمیقی میکشد،سعی در بلعیدن هوا دارد!

شمر با خشم فریاد میکشد:شما را چه شده؟!نکند به جای دلیران شام و کوفه برای من یک مشت پسر بچه ی بزدل فرستاده اند؟!چرا مثل گاو و گوسفند به هم خیره شده اید؟!

با تلنگر شمر،سربازان دست و پایشان را جمع میکنند و نوبت به نوبت به مصاف با علی (ع) میروند.

پیرمردی زمزمه میکند:اگر تا کمی پیش فکر میکردم رسول خدا به مقابله با ما آمده،الان شک ندارم که حیدر کرار پا به میدان گذاشته! یاللعجب!

و باز زمزمه میکند:یاللعجب! 

عمرسعد لب به دندان میگیرد در حالی که صورتش از خشم به کبودی و سرخی میزند.

با خشم نجوا میکند:اگر یک‌ جوان نوپا از آل هاشم اینگونه سپاه را به رعب و وحشت انداخته اگر عباس (ع)پا به میدان بگذارد اینان قبض روح میشوند!

سپس نگاه درمانده و سرخش را به شمر میدوزد،شمر با آرامش چشمانش را باز و بسته میکند.

سپاه از جنگ تن به تن خسته شده و تن ها روی زمین پهن!

سپاه شهادت میدهد که خداوند محمد (ص) و علی (ع) را در یک کالبد جمع کرده و به یاری حسین (ع) فرستاده!

علی اکبر (ع) افسار عقاب را میکشد و با عجله به سمت خیمه ها می تازد.

مگر نه این که علی (ع) جان و برادر و همدم محمد (ص) بود؟!

مگر نه این که همه چیز علی (ع) برای محمد (ص) بود و همه چیز محمد (ص) برای علی (ع)؟!

و حتما خدا خواست یک بار دگر زمین تماشا کند که چگونه محمد (ص) علی (ع) ست و علی (ع)،محمد (ص)! پس علی اکبر را آفرید!

محمد را در کالبد علی و علی را در کالبد محمد!

عقاب شیهه ای میکشد و نزدیک خیمه ها از تکاپو می ایستد.

صورت علی اکبر از عرق خیس شده و تنش از زخم ها!

لبان خشکش را روی هم می فشارد و به لبخند از هم بازشان میکند.

نگاه حسین (ع) به علی اکبر (ع) که می افتد چشمانش ماه شب چهارده میشوند و لبانش به لبخندی عسل ریز شکوفا!

موهای مجعد ابریشم فام علی (ع) از زیر کلاه خود روی شانه هایش ریخته اند و کمی آشفته شده اند!

گویی سیاهی شب در برگرفته ماه را!

حسین (ع) زیر لب زمزمه میکند:جان پدر به فدایت!

علی (ع) به زحمت خود را از عقاب جدا میکند و پاهایش روی زمین فرود می آیند.

نگاهش را به حسین می دوزد،خراش های کوچک روی صورتش و پوست پوست شدن لبانش،جان از تن حسین (ع) میگیرد!

رنگ غم و دلهره می پاشد به نگاهش و در دل می گوید:پدرت نباشد و نبیند اینگونه تو را!

علی (ع) با حجب و حیا و خرامان قدم به سوی پدر برمیدارد و حسین مشتاقانه نگاهش میکند اما قدمی برای کم کردن فاصله نه!

علی اکبر (ع)‌ کلاه خود از روی سر برمیدارد و ابریشم موهایش آزاد میشوند.

کلاه خود را زیر بغل میزند و دست راستش را بالا می برد.

صدایش دل که نه! جان می برد از حسین (ع)!

_السلام علیک یابن فاطمة الزهرا!

راه دلبری و جان بری از حسین (ع) را خوب میداند! متانت و ادب در مقابل امامش را خوب میداند!

آشوبی در دل حسین (ع) به پا میشود که چرا علی (ع) برگشته؟!

دهان باز نمیکند اما چشمانش غرق سوال اند و دلهره!

علی (ع) مقابل خیمه ی حسین (ع) می رسد،فرو میدهد آب نداشته ی دهان را که کویر گلو نلرزد!

رمقی در تنش نیست و سنگینی زره امانش را بریده!

پدر دردهای پسر را به خوبی احساس میکند!طاقت نمی آورد و دستانش را باز میکند به رویش.گُر میگیرد صورتِ پسر،از حجب و حیا!

چشمان حسین (ع) فریاد میزنند که تشنه است،تشنه ی بوییدن و بوسیدن جوان!

علی (ع) با تردید قدم برمیدارد،از زیر زخم ها و خونابه ها هم سرخ شدن گونه هایش مشخص است و شرم مثال زدنی چشمانش!

فاصله کم میشود و حسین (ع) جانش را در بر میگیرد.

پسر چندبار گلو صاف میکند،نه توان صحبت کردن دارد نه روی!

کمی بعد زمزمه میکند:پدر جان!تشنگی رمقی برایم نگذاشته و سنگینی آهن و زره امانم را بریده!آیا میتوانی جرعه ای آب به من برسانی؟!

گویی دنیا آتش شود و به جان پدر بیوفتد! قلبش سنگین میشود.

نه این که نتواند خواسته ی علی (ع) را اجابت کند!نه!

حسین (ع) تسلیم خواسته ی خداست!

چه با شرم زمزمه میکند آیات جدایی را:پسرم! از کجا آب یابم؟! دیر نیست که به ملاقات جدت رسول الله بروی و از دستان مبارکش سیراب شوی آنطور که بعد از آن هرگز تشنه نشوی!

صورتِ ماه حسین (ع) رنگین تر میشود از خجالت و پشیمانی!خود را از آغوش حسین (ع) جدا میکند و قصد رفتن، که پدر دستش را میگیرد.

علی (ع) متعجب نگاهش میکند،بغض گلوی حسین (ع)را میفشارد.

انگشترش را از انگشت بیرون میکشد و چشم برنمیدارد از چشمان علی (ع)!میخواهد تمام کند عشق پدر پسری را!

دنیا متوقف میشود و حسین (ع) غرق در علی اکبر (ع) و علی اکبر (ع) غرق در حسین (ع)!

لبان و زبان خشک پدر رمق را کامل می ستانند از پسر!اما جان میدهند به روحش!

✍🏻نویسنده:لیلی سلطانی

instagram:leilysoltanii

@komail31 🍃 🌸

 نظر دهید »

به بهانه روز هشتم محرم

27 شهریور 1397 توسط هاجر بيوش

کمی_با_احتیاط_بخوانید

#بخش_اول 
نورِ آفتاب مستقیم به صورتش چشم دوخته و گره ای میان ابروان کمانی اش انداخته. صدایی از میدان به گوش نمی رسد!

چهره اش پشت تابش خورشید پنهان شده،قدِ کشیده و اندام ورزیده اش چشم ها را میخکوب کرده،از همه بیشتر زره آشنایی که به تن دارد!

انگشتانش با آرامش ولی محکم دور افسار اسب پیچیده شده اند. برق نگاهش با نور خورشید رقابت می کند!

لبان خشکش از دیدگان لشکر دور نمانده و پوزخند و آرامش خیالی روی چهره شان نقش بسته!

پچ پچی میان جمعیت می افتد که حسین (ع)،چه کسی را به میدان فرستاده؟!

بیش از این لشکر را منتظر نمی گذارد و چند قدم نزدیک تر میشود،عقاب که مستحکم می ایستد و نقابِ خورشید از مقابل صورتش کنار می رود همه مات و مبهوت نگاهش می کنند!

بهت به جان سپاه افتاده و عمر سعد با تشویش لبش را میان دندان گرفته.

پیرمردی روح سپاه را به تلاطم می اندازد!

_به خداوند سوگند که این محمد (ص) است! من پیامبر را بارها دیده ام!

همه ی نگاه ها به سمت پیرمرد بر می گردد.

از نقطه ای دیگر صدای فرتوتی تایید میکند!

_درست می گوید! این پیامبر است که جوان شده و به جدال با ما آمده!

عمر سعد طاقت نمی آورد و چهره در هم می کشد!

_دهانت را ببند یاوه گو! پیامبر کجا بود؟!

پیرمرد دندان روی هم می سابد:عمر! من رسول خدا را دیده ام به کرات! مگر میشود آن رخ ماه و آن چشمان پر فروغ را از خاطر ببرم؟!

به خدایی که می پرستم این جوان محمد (ص) رسول خداست!

سربازان نگاهی به هم می اندازند،ترس و تردید در چشمانشان موج میزند.

جوانی از میان سپاه آب دهانش را فرو میدهد و زمزمه میکند:نکند واقعا حسین (ع) بر حق است و راه را اشتباه آمده ایم؟! اگر حسین (ع) بر حق نبود که پیامبر خدا به یاری اش نمی آمد!

پیرمردی که گواهی داد پیامبر مقابل سپاه ایستاده،شمشیر روی زمین می اندازد و فریاد میزند:پسر سعد! ما با رسول خدا جنگ نداریم!

عمر از شدت خشم چشمانش را می بندد و دندان روی دندان می سابد!

تشویش و اضطراب میان سپاه افتاده و کسی حاضر به مبارزه با جوان نیست!

شمر خشمگین به سمت عمر سعد می دود و دستانش را در هوا تکان میدهد.

_نمی بینی چه ولوله ای به جان سپاه افتاده؟! 

همانطور که کنار عمر می ایستد نگاهش میخِ هیبت جوان میشود!

_نمیدانم چرا این جوان من را یاد علی (ع) می اندازد؟! همان حالت! همان جذبه! همان نگاه!

نکند حسین (ع) کرامات دارد و ما بی خبریم؟!

عمر سعد چشم باز میکند و خشمگین تر میشود!

_دهانت را ببند شمر! به جای این که چند تن از مردان نامی ات را برای بریدن سر پسرِ حسین (ع) روانه ی میدان کنی مثل مگس کنار گوش من از کرامات حسین (ع) وز وز میکنی؟!

کاسه ی چشمانش از خون سرازیر میشوند.

_علی و پیامبر کجا بودند بی عقل؟! این جوان پسر حسین (ع) است! حواس سپاه را از این جوان پرت کن!

شمر نفسش را با شدت بیرون میدهد و هیکل درشتش را با تردید جا به جا میکند.

در میان سپاه چشم می گرداند،ناگهان لبخندی میزند و به سمت سواری در صف اول لشکر می رود!

هنوز به سوار نرسیده،صدایی بَم دشت را می لرزاند!

_انا علی بن الحسین بن علی! منم علی پسر حسین پسر علی!

جنبشی در سپاه دیده نمی شود،گویی همه ی سپاه گوش شده اند و مسخ!

علی اکبر (ع) دست بالا می برد و محکم روی قفسه ی سینه اش فرود می آورد.

_نحن و بیت اللّه أولى بالنبى‏! به خانه خدا سوگند ما به پیامبر سزاوارتریم!

صدایش روج از جان سپاه قبضه میکند و هوش از سر می پراند!

_و اللّه لا یحكم فینا ابن الدعیّ‏! فرزند فرومایگان نباید بر ما حاكمیّت یابند.

از آن سوی دشت،صدای تکبیر بلند میشود،حسین (ع)  روی ذوالجناح نشسته و با لبخند میدان را تماشا میکند.

زیر لب مدام ذکر “ماشالله لا حول ولا قوة الا بالله” می خواند!

عباس (ع) با غرور به علی (ع) خیره شده و هر چند لحظه یک بار با جان و دل “الله اکبر” می گوید و جوانان بنی هاشم همراهش یک صدا میشوند!

شمر اشاره ای به مرد میکند و با لبخند به سمت اسبش عقب گرد.

مرد سری تکان میدهد و نگاهش را به علی اکبر (ع) می دوزد.

علی با عقاب چرخی میزند و‌ نگاهش را میان تک تک اعضای لشکر می گرداند.

سر جای اولش می ایستد،سکوتی سخت میدان را فرا گرفته.

مرد به یک باره افسار اسبش را می کشد و با سرعت شمشیر به دست به سمت علی اکبر (ع) هجوم می برد.

علی اکبر (ع) قرص و محکم سر جایش ایستاده،به مثالِ کوه!

حتی ذره ای از جایش تکان نمیخورد! 

گرد و غبار دورشان را احاطه میکند و سپس صدای شیهه ی اسبی بلند میشود!

چند لحظه بعد تنی روی خاک می افتد و علی اکبر (ع) هنوز از جایش تکان نخورده،قرص و محکم به مثالِ کوه!

علی اکبر (ع) نگاه نافذش را به سپاه می دوزد و با آرامش می گوید:نفر بعد!

✍🏻نویسنده:لیلی سلطانی

instagram:leilysoltaniii

ادامه در سه پست بعد👇🏻

 نظر دهید »

کمی تفکر

26 شهریور 1397 توسط هاجر بيوش

​شمر نمازش را میخواند،

روزه‌اش را هم میگرفت،

آشکارا هم فسق و فجور نمیکرد،

و شاید اهل رشوه و ربا هم نبود…
معاویه و ابن‌زیاد و عمربن‌سعد هم همینطور…..
یادمان باشد،

زیارت عاشورا که میخوانیم

وقتی رسیدیم به «وَ لَعنَ الله…»هایش؛
لحظه ای به خودمان گوشزد کنیم:

نکند این «لعن الله…» شامل حال ما هم بشود؟؟؟!!!!!
مایی که گاه خودمان را

“ارزانتر” از شمر و عمر و ابن‌زیاد میفروشیم……
جمله ای بس سنگین از شهید آوینی:
“کربلا"به رفتن نیست…

به شدن است!..
که اگر به رفتن بود!

شمر هم “کربلایی” است🍃🌸 🍃

 نظر دهید »

کلام نور

20 مرداد 1397 توسط هاجر بيوش

​🌺🌺🌺🌺🌺

🌺🌺🌺

🌺
#کلام_نور 
💫

✨ معیار شناخت افراد ؛
 انسان خوب 

چگونه شناخته می شود ؟!
🌿امام صادق (ع) : 
” لَا تَنْظُرُوا إِلَى طُولِ رُكُوعِ الرَّجُلِ “
⚡ نگاه به رکوع و سجود طولانى 

افراد نکنید ،

چرا که ممکن است عادت

آنها شده باشد،

بطورى که اگر آن را ترک

کنند ناراحت شوند !
🌿ولى نگاه به راست گویى

و امانت داری آنها کنید !

” سفینة البحار ماده صدق “
👇👇👇 🌺

 نظر دهید »

تلنگر

20 مرداد 1397 توسط هاجر بيوش

​🌺🌺🌺🌺🌺

🌺🌺🔅یکی از تکان دهنده ترین جمله هایی که در فرهنگ بشری گفته شده، جمله زیر از امیرالمومنین علی علیه السلام در یکی از دعاهاي نهج البلاغه است.
🔅” اللهم اجعل نفسی اول كريمة تنتزعها من كرائمی”
🔅"خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی،جانم اولین چیزی باشد که از من می گیری”
👌یعنی نکند قبل از اینکه جانم را بگیری، شرفم، انسانيتم، عدالتم، و….

🔅گرفته شده باشد و تبدیل به یک تفاله ای شده باشم که تو جانم را می گیری. و این همان جمله معروف است که می گوید:  ما آمده ایم تا زندگی کنیم و قیمت و ارزش پیدا کنیم؛ نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم.
📚نهج البلاغه، خطبه ۲۱۵

👇👇

 🌺

 نظر دهید »

صفات مومن بخش سوم

11 مرداد 1397 توسط هاجر بيوش

#امام_جعفر_صادق 

🎍بخش سوم 🎍

⛔️غیبت نمی کند، و تکبّر نمی ورزد،

📛تعدّی و تجاوز نمی نماید و اگر بر او تعدّی و ستمی شود شکیبائی می کند، 

🚫از خویشاوند نمی بُرد،

❌سست و ضعیف، و سخت دل و خشن و بدخُلق نیست،

👀نگاهش از کنترل او خارج نمی شود، 🤤شکمش او را به رسوائی نمی کشاند، زشتیهایش بر او چیره نمی گردد، 

به مردم حسد نمی ورزد،

سستی نمی کند1 🍃🌸 🍃 🌸 🍃🍃

 نظر دهید »

خداوند متعال می فرمایند

10 مرداد 1397 توسط هاجر بيوش

​🔶 ‍ خداوند متعال می فرمایند: من 6 چیز را در 6 جا قرار دادم، مردم آن را در 6 جای دیگر جستجو می کنند:
❶ من علم را در گرسنگی قرار دادم ، مردم آن را در سیری می جویند!
❷ من عزت را در نماز شب قرار دادم، مردم آن را در دستگاه سلاطین می جویند!
❸ من ثروت را در قناعت قرار دادم، مردم آن را در کثرت مال دنبال می کنند!
❹من استجابت دعا را در لقمه حلال قرار دادم ، ولی مردم آن را در قیل و قال می جویند!
❺ من بلند مرتبگی را در تواضع قرار دادم،ولی مردم در تکبر دنیا طلب می کنند!
❻من راحتی را در بهشت قرار دادم ،مردم آن را در دنیا طلب می کنند!
“بیانات آیت الله مجتهدی تهرانے(ره)

 نظر دهید »

تاثیر یاد مرگ

08 مرداد 1397 توسط هاجر بيوش

​➣

      🌷آیت الله بهـــجت(ره):
آن چیزی ڪه می تواند هـمه هوا
و هوس ها را یکجا ریشه کن کند
و انسان را به‌تزکیه و تهذیب‌نفس
       برساند #یـادمـــــرگ است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

 نظر دهید »

صفات مومن بخش دوم

07 مرداد 1397 توسط هاجر بيوش

​پنجاه صفت مومن از زبان #امام_جعفر_صادق ع 🌻

🎍 بخش دوم🎍
 🍁آراستگی در فقر و بی چیزی،

🍃گذشت در نیرومندی،

☘طاعت و بندگی در خیرخواهی،

🥀پارسائی در خواهش و میل،

🗡رغبت شدید در جهاد، 

🕌نماز در گرفتاری، 

💢شکیبائی در سختی،

:)در سختی ها بامتانت، و در ناخوشایندی ها شکیبا،

🙂در رفاه و خوشی ها شکرگزار است؛1🍃🌸 🍃 🌸 

ادامه دارد

 نظر دهید »

صفات مومن بخش اول

07 مرداد 1397 توسط هاجر بيوش

​پنجاه صفت مومن از زبان #امام_جعفر_صادق ع

بخش اول :

از صفت مومن نیرومندی است در دین، 🔸احتیاط است در نرمش،

⚜ایمان است در باور و یقین،

🔸حرص و علاقه شدید در فهم و فقه،     🔹 نشاط و جدیّت در هدایت، و

🔸 نیکی در پایداری و استقامت، 

⚜چشم پوشی و خودداری هنگام شهوت و هوس،

🔸 و دانش در حلم وبردباری،

🔹شکرگزاری در مدارا، 

🔸بخشندگی در حقّ،

⚜ میانه روی در غنی و بی نیازی

🏵ادامه دارد.

 🍃 🌸🍃

 1 نظر

ارامش

07 مرداد 1397 توسط هاجر بيوش

​❤️ اهل آرامش که شدي 

شاد کردن ديگران 

بيشتر از شاد بودن خودت 

به دلت مي چسبد، 

و از اين کار حال خوشي پيدا مي کني! 
❤️✨

از درون به خود ميبالي!

ارزشمندتر از هميشه ات 

مي شوي!
❤️✨

به اين نقطه که برسي 

آرامش وجودت را فرا مي گيرد،

آرامشگر

مي شوي! 

نه به راحتي مي رنجي 

و نه به آساني مي رنجاني!
☘🍃☘☘🍃

آرامش 

سهم دل هايي ست 

که نگاه شان به نگاه خداست🍃🌸🍃🌸

 1 نظر

تلنگر

06 مرداد 1397 توسط هاجر بيوش

​  گویی بازی مار و پله همان رســم

بندگــیست! هر بار ڪه با فــــریب

شــیطــــان به طبــقات پایــــین و در

سختیهای زندگی ســـقوط‌میکنی:
نردبان #لطــف خدا برای بازگشت

به جایگاه‌گذشته در ڪنار توست.

 نظر دهید »

مادر

03 مرداد 1397 توسط هاجر بيوش

​عربی به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید و عرض کرد: 

یا رسول الله! من ابر: 

به چه کسی نیکی کنم؟ 

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: امک: به مادرت. 

عرب عرض کرد: 

پس از آن به چه کسی نیکی کنم؟ 

فرمود: به مادرت. 

عرض کرد: 

پس از آن به چه کسی نیکی کنم؟ 

فرمود: مادرت. 

عرب عرض کرد: 

پس از آن به چه کسی؟ 

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: به پدرت. 

در حدیث دیگر آمده: 

شخصی به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض کرد: 

یا رسول الله! چه کسی برای هم صحبت شدن سزاوارتر است؟ 

حضرت فرمود: مادرت. 

مرد: پس از آن چه کسی سزاوارتر است؟ 

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم : مادرت. 

مرد: سپس چه کسی سزاوارتر است؟ 

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم : مادرت. 

مرد: پس از آن چه کسی سزاوارتر است؟ 

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پدرت.

🔰🔰🔰🔰

 نظر دهید »

داستانک

03 مرداد 1397 توسط هاجر بيوش

​تاجر ثروتمندی با غلام خود از قونیه به سفر شام رفتند. تا بار بخرند و به شهر خود برگردند. مرد ثروتمند برای غلام خود در راه که به کارونسرایی می‌رفتند، مبلغ کمی پول می‌داد تا غذا بخرد و خودش به غذاخوری کارونسرا رفته و بهترین غذاها را سرو می‌کرد.

غلام جز نان و ماست و یا پنیر، چیزی نمی‌توانست در راه بخرد و بخورد.

چون به شهر شام رسیدند، بار حاضر نبود. پس تاجر و غلام‌اش به کارونسرا رفتند تا استراحت کنند.

غلام فرصتی یافت در کارونسرا کارگری کند و ده سکه طلا مزد گرفت.

بار تاجر از راه رسید و بار را بستند و به قونیه برگشتند.

در مسیر راه، راهزنان بار تاجر را به یغما بردند و هر چه در جیب تاجر بود از او گرفتند اما گمان نمی‌کردند، غلام سکه‌ای داشته باشد، پس او را تفتیش نکردند و سکه دست غلام ماند. با التماس زیاد، ترحم کرده اسب‌ها را رها کردند تا تاجر و غلام در بیابان از گرسنگی نمیرند.

یک هفته در راه بودند، به کارونسرا رسیدند غلام برای ارباب خود غذای گرم خرید و خود نان و پنیر خورد. تاجر پرسید: «تو چرا غذای گرم نمی‌خوری؟» غلام گفت: «من غلام هستم به خوردن تکه نانی با پنیر عادت دارم و شکم من از من می‌پذیرد اما تو تاجری و عادت نداری، شکم تو نافرمان است و نمی‌پذیرد.»

تاجر به یاد بدی‌های خود و محبت غلام افتاد و گفت: «غذای گرم را بردار، به من از عفو و معرفت و قناعت و بخشندگی خودت هدیه کن که بهترین هدیه تو به من است.»

من کنون فهمیدم که سخاوت به میزان ثروت و پول بستگی ندارد، مال بزرگ نمی‌خواهد بلکه قلب بزرگی می‌خواهد. آنانکه غنی هستند نمی‌بخشند آنانکه در خود احساس غنی‌بودن می‌کنند می‌بخشند. من غنی بودم ولی در خود احساس غنی بودن نمی‌کردم و تو فقیری ولی احساس غنی بودن می‌کنی.

🔰🔰🔰🔰

 نظر دهید »

یا ابا عبدالله

03 مرداد 1397 توسط هاجر بيوش

​سلام میدهم و دلخوشم که فرمودید ؛

هر آنکه در دل خود یاد ماست ،

زائر ماست …

صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)

 نظر دهید »

عوامل فقر

01 مرداد 1397 توسط هاجر بيوش

🍃چند چیز از چیزهایی که باعث فقر و تهیدستی می شود که از جمله :
۱- بعد نماز صبح تا طلوع خورشید، بخوابد.

۲- با حالت جنابت غذا بخوردـ

۳- هنگام غذا  دستش را نشوید.

۴- به خورده نان بی حرمتی کندـ

۵- شب خانه را جاروب کند.

۶- باقی گذاشتن تار عنکبوت در منزل

۷- نماز را سبک بشمارد.

۸- لعن و ناسزا گفتن به اولاد

۹- دروغ گفتن

۱۰- در حمام ادرار کردن

۱۱- با حرص غذا خوردن

۱۲- در حال غذا خوردن به اطراف نگاه کند.

۱۳- بین نماز مغرب و عشا بخوابد.

۱۴- قسم دروغ خوردن

۱۵- با فامیل قطع رابطه کند.

۱۶- گوش کردن آهنگ غنایی.

🔰🔰🔰🔰

 نظر دهید »

زمان زیادی گذشت....

01 مرداد 1397 توسط هاجر بيوش

​#_فهميدم هميشه اونى كه ميخواى نميشه…!

#_فهميدم هركسى كه باهاته الزاماً  "دوستت”  نيست!

#_فهميدم كسى كه تو نگاه اول ازش بدت مياد يه روزى ميشه صميمى ترين دوستت و بلعكس… !

#_فهميدم كه بى تفاوتى بزرگ ترين انتقامه…

#_تنفر يه نوع عشقه … 

#_دلخورى و ناراحتى از ميزان اهميته…! 

#_غرور بزرگ ترين دشمنه… 

#_خدا بهترين دوسته … 

#_خانواده بزرگ ترين شانسه …

#_سلامتى بالاترين ثروته…

#_اسايش بهترين نعمته … 

#_فهميدم” رفتن” هميشه از روى نفرت نيست … 

#_هركى زبونش نرمه دلش گرم نيست…

#_هركى اخلاقش تنده،جنسش سخت نيست!

#_هركى ميخنده، بدون درد و غم نيست!

#_ظاهر دليلى بر باطن نيست…

#_فهميدم كسى موظف به اروم كردنت نيست…

#_فهميدم بحث كردن با خيليا اشتباهه محضه…

#_فهميدم خيلى موقع ها خواسته هات ، حتى باگريه و التماس، انجام شدنى نيست … 

#_فهميدم گاهى اوقات توو اوج شلوغى تنهاترينى!

#_گاهى اوقات دلت تنگه اون آدماى دوست داشتنى سابق ميشه… 

#_گاهی اوقات صمیمی ترین کست میشه غریبه ترین ادم

🔰🔰🔰🔰

 نظر دهید »

محبت به پدر 

30 تیر 1397 توسط هاجر بيوش

​پیرمرد محتضری که احساس می کرد مردنش نزدیک است، به پسرش گفت: مرا به حمام ببر. پسر، پدرش را به حمام برد. 
پدر تشنه اش شد. آب خواست. پسر قنداب خنکی سفارش داد برایش آوردند و آن را به آرامی در دهان پدر ریخت و پس از شست وشو پدر را به خانه برد.
 پس از چندی پدر از دنیا رفت و روزگار گذشت و پسر هم به سن کهولت رسید روزی به پسرش گفت: فرزندم مرگ من نزدیک است مرا به حمام ببر و شست وشو بده. 
پسر نااهل بود و با غر و لند پدر را به حمام برد و کف حمام رهایش کرد و با خشونت به شستن پدر پرداخت. 
پیرمرد رفتار خود با پدرش را به یاد آورد. آهی کشید و به پسر گفت: پسرم تشنه هستم. 
پسر با تندی گفت: این جا آب کجا بود و طاس را از گنداب حمام پر کرد و به حلقوم پدر ریخت. 
پدر اشک از دیده اش سرازیر شد و گفت: من قنداب دادم، گنداب خوردم. تو که گنداب می دهی ببین چه می خوری؟
📚داستان های امثال/ذوالفقاری

🔰🔰🔰🔰

 نظر دهید »

دل نوشته

25 تیر 1397 توسط هاجر بيوش

​#به_قلم_خودم 

کلاس پنجم بودم که چادر سرکردم؟!اونم چادر رنگی مامان.

بزرگ بود خیلی سختم بود که جمعش کنم ولی چون خوشم میامد استفاده می کردم…

اون موقع معنی حجاب رو خوب نمی فهمیدم فقط علاقه باعث شده بود که چادری بشم.سال بعدش رفتم اول راهنمایی با چادر مشکی ..

وای که چقد به خودم می بالیدم به کوچکتر ها با غرور نگاه می کردم حس خوبی داشتم با چادر .احساس بزرگی می کردم.

ولی سال بعد بود که فهمیدم حجاب باعث امنیت میشه حجاب وقار و حیا رو برا یه خانوم به ارمغان می اره.

البته اگه با هدف های دیگه استفاده نشه.و فقط قصد رعایت حجاب باشه؟؟؟!!!

 1 نظر

اثر دائم اوضو بودن

22 تیر 1397 توسط هاجر بيوش

🌼 ‍به رسول خدا صلى الله علیه وآله عرض شد: دوست دارم #روزی ام زیاد شود

فرمودند: پیوسته «با وضو باش» تا روزیت فراوان شود.
📚 کنزالعمال

 نظر دهید »

حساب و کتاب😒

19 تیر 1397 توسط هاجر بيوش

​حاج آقا قرائتی

تعریف میکردند که:

فردی گناهکار بود و به او تذکر دادم او هم جواب داد و گفت: 😐 

ای بابا حاج آقا فکرکنم تو خدا را نمی شناسی 😒 خدا خیلی خیلی بخشنده و کریمه! 😌 

استاد قرائتی هم که الحق و والانصاف استاد مثال هستند پاسخ داد:

بانکم خیلی خیلی پول داره ولی تو بری همینجوری بگی بده میده؟؟؟

نه ، نمیده …

چون حساب و کتاب داره..

 نظر دهید »

حدیث

18 تیر 1397 توسط هاجر بيوش

​❤ ️امام #صـــادق عليه السلام :

هيچ مـــردى نيست ڪه #تڪــبّر

يا گردنفرازى ڪند مگر به خاطر

ذلّتى كه آن را در خويش مےيابد
{شـهـــادت امـــام #جعـفـــــرصـــادق‌

علیه‌السلام را تسلیت مےگوییم}

 نظر دهید »

حدیث

17 تیر 1397 توسط هاجر بيوش

❤️پیامبــر اڪـــ(ص)ـــــرم :

دعایــےکه پدر برای‌فرزند کند

مانند دعـــائیست ڪه پیامبـر

بــرای امــت خـــــود مــــــےڪنــد
  📙نهج الفصاحه ص۴۸۲

 نظر دهید »

نکته واقعا قابل تامل

16 تیر 1397 توسط هاجر بيوش

​بخونید جالبه ;) 

دختره تو دانشگاه جلوی یه پسر رو گرفت و گفت:

خیلی مغروری ازت خوشم میاد، 

هرچی بهت آمار دادم نگاه نکردی ولی چون خیلی ازت خوشم میاد من اومدم جلو خودم ازت شمارتو بگیرم باهم دوست شیم !!!!!!!

پسرگفت:شرمنده نمیتونم،

من صاحب دارم !

دختربه اوج حسادت رسید و گفت:

خوشبحالش که با آدم باوفایی مثل تو دوسته !!!!!!!

پسره گفت:نه خوشبحال من که یه همچین صاحبی دارم.

دخترگفت: اووه چه رومانتیک،

این خوشگل خوشبخت کیه که این جوری دلتو برده؟

عکسشو داری ببینمش؟

پسرگفت: عکسشو ندارم خودم هم ندیدمش اما میدونم خوشگل ترین آدم دنیاست!!!!

دختره شروع کرد به خندیدن و مسخره کردن….

گفت: ندیده عاشقش شدی ؟

نکنه اسمشم نمیدونی ؟

پسر سرشو بالا گرفت گفت: آره ندیده عاشقش شدم!!!

اما اسمشو میدونم… اسمش ((مهدی فاطمه)) ست

دوست مهدی ؛ با نامحرم دوست نمیشه……..!!!!!

 1 نظر

ارتباط با خدا

15 تیر 1397 توسط هاجر بيوش

​🔔     #تـــݪنگـــرامــروز
اگر می‌خواهید با خدا حرف

بـــزنیـــد #نــــــــــماز بخــــــوانیــد.
اگر می‌ خواهـــید خدا باشما

حرف بزند #قـــرآن بخوانید.
👌     #نـــــماز_قـــــرآن

 نظر دهید »

حدیث

15 تیر 1397 توسط هاجر بيوش

​#حدیــــث‌امــــــروز
❤ ️امام سجـــــاد (؏) :
نشانه‌های #مؤمن ۵چیز است:
① پرهیزگاری در خلوت

② صدقه موقع نیازمندی

③ صبر موقع مصیبت

④ بردباری موقع خشم

⑤ و راستگویی موقع ترس 
📙  الخصال ص۲۴۵

 نظر دهید »

خودنمای حرام؟!؟!!!

12 تیر 1397 توسط هاجر بيوش

خودنمایی حرام
خودنمایی به هر منظور به گناه انداختن دیگری حرام است.مثلا خانمی به گونه ای خودنمایی کند که نگاه مرد نامحرم به او جلب شود.راه رفتن به گونه ای خاص،حرف زدن،انجام حرکات خاص،لبخند زدن به نامحرم یه شوخی کردن یا نگاه کردن به قصد خودنمایی نمونه هایی از خودنمایی های حرام هستند

 نظر دهید »

شکر ت خدا 

12 تیر 1397 توسط هاجر بيوش

​💎 چوپانی عادت داشت تا در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند و گله گوسفندان را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد. زیر درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان همیشه از آنها برای آتش درست کردن استفاده می‌کرد و برای خود چای آماده می‌کرد.                               
 هر بار که او آتشی میان سنگها می‌افروخت متوجه می‌شد که یکی از سنگها مادامی که آتش روشن است سرد است اما دلیل آن را نمی‌دانست.
چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگها چیزی دست‌گیرش شود اما همچنان در هر جایی که سنگ را قرار می‌داد سرد بود تا اینکه یک روز وسوسه شد تا از راز این سنگ آگاه شود.
تیشه‌ای با خود برد و سنگ را به دو نیم کرد. آه از نهادش بر آمد. میان سنگ موجودی بسیار ریز مانند کرم زندگی می‌کرد.
رو به آسمان کرد و خداوند را در حالی که اشک صورتش را پوشانده بود شکر کرد و گفت: «خدایا، ای مهربان، تو که برای کرمی این چنین می‌اندیشی و به فکر آرامش او هستی پس ببین برای من چه کرده‌ای و من هیچگاه سنگ وجودم را نشکستم تا مهر تو را به خود ببینم…..

 نظر دهید »

حقیقت

12 تیر 1397 توسط هاجر بيوش

دو نفر بودند و هر دو در پی حقیقت…

اما برای یافتن حقیقت یکی شتاب را برگزید و دیگری شکیبایی را…
اولی گفت : ” آدمیزاد در شتاب آفریده شده ، پس باید در جستجوی حقیقت دوید
آنگاه دوید و فریاد برآورد : ” من شکارچی‌ام ، حقیقت شکار من است . “

او راست می گفت : زیرا حقیقت غزال تیز پایی بود که از چشم‌ها می‌گریخت .

اما هرگاه که او از شکار حقیقت باز می‌گشت، دست‌هایش به خون آغشته بود.

شتاب او تیر بود. همیشه او پیش از آنکه چشم در چشم غزال حقیقت بدوزد او را کشته بود.
خانه باورش مزین به سر غزالان مرده بود . اما حقیقت غزالی است که نفس می‌کشد . 

این چیزی بود که او نمی‌دانست!
دیگری نیز در پی صید حقیقت بود . اما تیر و کمان شتاب را به کناری گذاشت و گفت : خداوند آدمیان را به شکیبایی فراخوانده است پس من دانه‌ای می‌کارم تا صبوری بیاموزم . 

و دانه کاشت ، سال‌ها آبش داد و نورش داد و عشق داد . 

زمان گذشت و هر دانه ، دانه‌ای آفرید . زمان گذشت و هزار دانه ، هزاران دانه آفرید . زمان گذشت و شکیبایی سبزه‌زار شد . و غزالان حقیقت خود به سبزه زار او آمدند . بی‌بند و بی‌تیر و بی‌کمان . 
و آن روز ، آن مرد ، مردی که عمری به شتاب و شکار زیسته بود ، معنی دانه و کاشتن و صبوری را فهمید.

پس با دست خونی‌اش دانه‌ای در خاک کاشت…!

 نظر دهید »

تهمت

10 تیر 1397 توسط هاجر بيوش

مجازات سنگینی برای کسانی که به دیگران تهمت میزنند پیش رو است.

تهمت زدن تنها گناهی است که شیطان هم از آن بیزار است.

 نظر دهید »

قبر وتنهایی

10 تیر 1397 توسط هاجر بيوش

خواب بودم، خواب ديدم مرده ام 

             بي نهايت خسته و افسرده ام 

                 

 تا ميان گور رفتم دل گرفت 

         قبر کن سنگ لحد را گل گرفت 

                 

 روي من خروارها از خاک بود 

        واي، قبر من چه وحشتناک بود! 

                

 بالش زير سرم از سنگ بود 

       غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود

                 

 هر که آمد پيش، حرفي راند و رفت 

      سوره ي حمدي برايم خواند و رفت 

                 

خسته بودم هيچ کس يارم نشد 

            زان ميان يک تن خريدارم نشد

                 

 نه رفيقي، نه شفيقي، نه کسي 

      ترس بود و وحشت و دلواپسي 

                 

ناله مي کردم وليکن بي جواب 

          تشنه بودم، در پي يک جرعه آب 

                 

 آمدند از راه نزدم دو ملک 

            تيره شد در پيش چشمانم فلک

                 

 يک ملک گفتا: بگو دين تو چيست؟ 

       ديگري فرياد زد: رب تو کيست؟

                 

 گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود 

             لرزه بر اندام من افتاده بود! 

                

 هر چه کردم سعي تا گويم جواب 

          سدّ نطقم شد هراس و اضطراب 

                 

 از سکوتم آن دو گشته خشمگين 

                   رفت بالا گرزهاي آتشين 

                 

 قبر من پر گشته بود از نار و دود 

          بار ديگر با غضب پرسش نمود: 

                 

 اي گنه کار سيه دل، بسته پر 

                نام اربابان خود يک يک ببر 

                 

 گوئيا لب ها به هم چسبيده بود 

       گوش گويا نامشان نشنيده بود 

                

نامهاي خوبشان از ياد رفت

       واي، سعي و زحمتم بر باد رفت 

                

 چهره ام از شرم ميشد سرخ و زرد 

          بار ديگر بر سرم فرياد کرد: 

                 

 در ميان عمر خود کن جستجو 

             کارهاي نيک و زشتت را بگو 

                 

 هر چه مي کردم به اعمالم نگاه 

             کوله بارم بود مملو از گناه

                

 کارهاي زشت من بسيار بود 

              بر زبان آوردنش دشوار بود 

                 

 چاره اي جز لب فرو بستن نبود 

             گرز آتش بر سرم آمد فرود 

                 

 عمق جانم از حرارت آب شد 

         روحم از فرط الم بي تاب شد 

                

 چون ملائک نا اميد از من شدند 

       حرف آخر را چنين با من زدند: 

                 

 عمر خود را اي جوان کردي تباه 

              نامه اعمال تو باشد سياه

                 

 ما که ماموران حق داوريم 

            پس تو را سوي جهنم مي بريم 

                 

 ديگر آنجا عذر خواهي دير بود 

         دست و پايم بسته در زنجير بود

                

 نا اميد از هرکجا و دل فکار 

           مي کشيدندم به خِفّت سوي نار

                 

🍂خداوندا گناهان مارا ببخشش 

آمین 

🔰🔰🔰🔰

 نظر دهید »

دل شکستن

09 تیر 1397 توسط هاجر بيوش

​»

      💠آیت الله فاطمـےنیا:
بعضی از اعمال وگناهان #مانــــع

اجابت دعا هستند. یکی از آن‌ها

#دل‌شکـستن می‌باشد متاسفانه

بعــضـــــۍ از مــا بـــه راحــتـــــــــے دل

می‌شڪنیم و #توفـــــیقات را از

  خودمـــــان سلــب مــــےڪــنیم!

⇩⇩⇩

 نظر دهید »

حدیث

07 تیر 1397 توسط هاجر بيوش

​امیرالمؤمنین(ع) فرمودند

✅ خوشا به حال کسی که:

🌱پرداختن به عیب‌هایش او را از پرداختن به عیب‌های دیگران باز دارد

 🌱بدون این که خود را خوار سازد فروتنی کند

🌱 با فقها و اهل رحمت نشست و برخاست کند

🌱 با اقشار پایین جامعه و بیچارگان معاشرت کند

🌱مالی را که از حرام کسب نکرده انفاق کند.

📚بحارالانوار
🔰🔰🔰🔰

 نظر دهید »

پرهیزکار دنیا پرستی

07 تیر 1397 توسط هاجر بيوش

🍃در عزت و ناز دنیا بر یکدیگر پیشی نگیرید و فریب زینتها و نعمتها را نخورید و مغرور نشوید،

و از رنج و سختی آن ننالید و ناشکیبا نباشید،

 زیرا عزت و افتخارات دنیا پایان می پذیرد و زینت و نعمتهایش نابود می گردد و رنج و سختی آن تمام میشود و هر مدت و مهلتی در آن به پایان می رسد و هر موجود زنده ای به سوی مرگ می رود.

🍃آیا نشانه هایی از زندگی گذشتگان که بر جا مانده شما را از دنیاپرستی باز نمی دارد؟
📚نهج البلاغه

🔰🔰🔰🔰

 نظر دهید »

چهل حدیث

06 تیر 1397 توسط هاجر بيوش

​#چهل_حدیث_آخرالزمان چہـــل :
✳️۱- در آخـرالزمان،  #ثروتمند  شدن به وسیله ی  #غصب  و  #تجاوز  است. حضرت محمد(ص)
✳️۲- در آخرالزمان، به مؤمنان واقعی  #ابله و  #بی_عقل می گویند. امام صادق(ع)
✳️۳- در آخرالزمان،  #ریا فراوان می شود. حضرت محمد(ص)
✳️۴- در آخرالزمان، از اسلام فقط  #نام آن باقی می ماند. حضرت محمد(ص)
✳️۵- در آخرالزمان،  #حق کاملا پوشیده می شود. حضرت علی(ع)
✳️۶- در آخرالزمان،  #اسراف  می ڪنند؛ حتی در آب وضو و غسل. حضرت محمد(ص)
✳️۷- در آخرالزمان، شب ها  #دیر  می خوابند و نماز  #صبح  قضا می شود. حضرت محمد(ص)
✳️۸- در آخرالزمان، مؤذّنان به مظلومان پناهنده می شوند. حضرت محمد(ص)
✳️۹- در آخرالزمان،  #قبله ی مردان زنانشان خواهند بود. حضرت محمد(ص)
✳️۱۰-در آخرالزمان، مردم از  #علما می گریزند. حضرت محمد(ص)
✳️۱۱-در آخرالزمان، مؤمن #پست  و فاسق  #عزیز می شود. امام حسن عسکری(ع)
✳️۱۲-در آخرالزمان، زنان  #بد_حجاب  و #عریان می شوند. حضرت علی(ع)

 

✳️۱۳-در آخرالزمان، علما را با لباس  #زیبامی شناسند. حضرت محمّد(ص)
✳️۱۴-در آخرالزمان، اسلام چون  #ظرف  واژگون  شده می ماند. حضرت علی(ع)
✳️۱۵-در آخرالزمان، برای حفظ دین باید از  #محل_گناه  گریخت. حضرت محمد(ص)
✳️۱۶-در آخرالزمان، گناه خویش را به گردن  #خدا  می نهند. حضرت محمد(ص)
✳️۱۷-در آخرالزمان، بعضی از علما  #ریا کار  می شوند. حضرت محمد(ص)
✳️۱۸-در آخرالزمان،  #امت  حضرت محمد(ص) هفتاد و سه گروه می شوند. حضرت محمد(ص)
✳️۱۹-در آخرالزمان، بهترین مونس مردم #کتاب است. امام صادق(ع)
✳️۲۰-در آخرالزمان، عبادت را وسیله برتری #طلبی  می دانند. حضرت علی(ع)
✳️۲۱-در آخرالزمان،  #حج را برای تجارت انجام می دهند. حضرت محمد(ص)
✳️۲۲-در آخرالزمان، سلامت دین در #سکوت بیشتر است. امام زمان(عج)
✳️۲۳-در آخرالزمان، #زشتی_ها  افزایش می یابد. حضرت علی(ع)
✳️۲۴-در آخرالزمان، به علت گناه  #باران  در وقتش نازل نمی شود. حضرت محمد(ص)
✳️۲۵-در آخرالزمان، هر ڪس بیشتر در خانه بماند  #ایمانش  حفظ می گردد. امام باقر(ع)
✳️۲۶-در آخرالزمان، مؤمنان  اعمالشان  را با ریا انجام می دهند. حضرت محمد(ص)
✳️۲۷- در آخرالزمان، رشوه را به اسم  #هدیه حلال می ڪنند. حضرت محمد(ص)
✳️۲۸-در آخرالزمان، گرد و غبار  #ربا همه را فرا می گیرد. حضرت محمد(ص)
✳️۲۹-در آخرالزمان، حضرت  #عیسی(ع) پشت سر امام  #زمان (عج) نماز می خواند. حضرت محمد(ص)
✳️۳۰-در آخرالزمان، هر ڪه دینش را حفظ ڪند اجر پنجاه  #صحابه پیامبر را دارد. حضرت محمد(ص)
✳️۳۱-در آخرالزمان، شیعیان واقعی با گریه بر امام حسین(ع) دل  #مادرشان را شاد می ڪنند. حضرت محمد(ص)
✳️۳۲-در آخرالزمان، از فتنه ها به  #قم پناه ببرید. امام صادق(ع)
✳️۳۳-در آخرالزمان، بعضی از مردم  #گرگ_صفت می شوند. حضرت محمد(ص)
✳️۳۴-در آخرالزمان، مردم غصه از بین رفتن  #دینشان  را نمی خورند. حضرت محمد(ص)
✳️۳۵-در آخرالزمان، هیچ چیز سخت تر از مال  #حلال و دوست با #وفا  یافت نمی شود. امام هادی(ع)
✳️۳۶-در آخرالزمان، حفظ  #زبان بهترین ڪار است. امام باقر(ع)
✳️۳۷-در آخرالزمان، مؤمن واقعی از غصه #آب  می شود. حضرت علی(ع)
✳️۳۸-در آخرالزمان، در اوج فتنه ها به #قران پناه ببرید. حضرت محمد(ص)
✳️۳۹-در آخرالزمان، ارزش  #دین در نظر مردم  #پایین  می آید و دنیا با  #ارزش می شود. حضرت محمد(ص)
✳️۴۰-در آخرالزمان، مرد از زنش  #اطاعت  ڪرده و از پدر و مادرش  #نافرمانی می ڪند. حضرت محمد(ص)  
📚منبع ڪتاب چهل حدیث  آخرالزمان
🔰🔰🔰🔰

 نظر دهید »

پند

05 تیر 1397 توسط هاجر بيوش

​حضرت لقماﻥ ﺣﮑﯿﻢ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ

ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺧﯿﺰ تا ﺍﺯ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺟﺎ ﻧﻤﺎﻧﯽ!
ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:

ﺑﺨﻮﺍﺏ ﻏﻼﻡ! ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ!
ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻧﻤﺎﺯ ﺻﺒﺢ ﺷﺪ؛

حضرتﻟﻘﻤﺎﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﻧﻤﺎﺯﮔﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﺎﻧﺪ.

ﻭﻟﯽ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﺭﺍ

ﺑﻪ حضرتﻟﻘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺩ!
ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﻃﻠﻮﻉ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ حضرتﻟﻘﻤﺎﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺍﯼ بی خبر

ﺍﺯ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﻧﻤﺎﺯﮔزاران ﺟﺎﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯼ!
ﺑﺮﺧﯿﺰ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ هستی، ﺩﺭﺣﺎﻝ ﺳﺠﻮﺩ ﻭ ﺗﺴﺒﯿﺢﺍﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺏ ﻏﻔﻠﺖ ﺭﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ!

ﻭ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺩﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﺻﺎﻑ ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﻧﯿﺴﺖ!

ﺧﺪﺍ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻣﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ!
ﺭﻭﺯ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﮐﯿﺴﻪ ﺍﯼ ﮔﻨﺪﻡ را ﺑﻪحضرت ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺑﮑﺎﺭﺩ.

ﻭحضرت حضرتﻟﻘﻤﺎﻥ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺧﺖ ﻭ ﻣﺸﺘﯽ ﺗﺨﻢ ﻋﻠﻒ ﻫﺮﺯ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﭘﺎﺷﯿﺪ!
ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺩﺭﻭ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺩﯾﺪ ﺩﺭ ﺑﺎﻍ ﺟﺰ ﻋﻠﻒ ﻧﯿﺴﺖ

ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﺍﺯحضرت ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺟﻮﯾﺎ ﺷﺪ!
حضرتﻟﻘﻤﺎﻥ ﮔﻔﺖ:

ﺍﯼ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺍﺯ ﻋﻤﻞ ﺷﻤﺎ ﭼﻨﺎﻥ ﮔﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩﻡ 

ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﯿﺖ ﺻﺎﻑ ﺑﺎﺷﺪ ﻋﻤﻞ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ!
ﻟﺬﺍ ﻣﻦ ﮔﻨﺪﻡ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﭙﺎﺷﯿﺪﻡ،

ﺑﻠﮑﻪ ﺗﺨﻢ ﻋﻠﻒ ﻫﺮﺯ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﯿﺖ ﮔﻨﺪﻡ ﺑﺬﺭ ﮐﺮﺩﻡ!!!!
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﯽ ﻧﯿﺖ ﻭ ﺩﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﺻﺎﻑ ﺑﺎﺷﺪ!

ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﻣﺎ ﻧﯿﺎﺯ ﻧﺪﺍﺭﺩ!
✅بهشت_را_به_بها_دهند_نه_بهانه

🔰🔰🔰🔰

 نظر دهید »

نگاه های حرام

03 تیر 1397 توسط هاجر بيوش

1.نگاه به چهره آرایش کرده زن

2.نگاه به زیورآلات رن (نگاه به محل زینت )

3.نگاه به عکس بی حجاب زن آشنا

4.نگاه به عکس های مهیج

5.نگاه با ربیه (ترس افتادن به گناه)به محارم

6.نگاه کردن مرد بدن نامحرم چه با قصد لذت و چه بدون قصد لذت

7.مردنبایدبا قصد لذت به بدن مرد دیگر نگاه کند و نگاه کردن زن هم به بدن زن دیگر،با قصدلذت،حرام است

8.نگاه کردن به عورت دیگری

9.نگاه کردن به داخل خانه دیگران حرام است

10.نگاه تند به پدر و مادر حرام است

11.نگاه به فیلم های مبتذل و فاسد حرام است و فرقی نمی کند بین متاهل و مجرد

12.نگاه به چیزی که موجب ضرر به چشم میشود حرام است

 نظر دهید »

تلنگر

31 خرداد 1397 توسط هاجر بيوش

پنج چیز که اگه از دست بره

هیچوقت نمیشه اونارو برگردوند!
➊ سنگ وقــتـــے ڪه پرتـــــــ بشه

➋ موقعیت وقتی ازدست بره

➌ حــــــــــرف وقـــتـــے زده بشــــــه

➍ زمــــــــــان وقـــتـــــــے بگـــــــذره

➎ دل وقـــــتۍ بشــــــــڪنه!
👈 #مــــــراقب‌باشــــــیم

 نظر دهید »

تفکر 

31 خرداد 1397 توسط هاجر بيوش

​روزی حضرت عیسی از محلی رد میشد. 

چشمش به حشره ای افتاد ڪه خیلی نادر و عجیب مینمود. همیشه برایش سئوال بود ڪه خدا برای چه این حشره را آفریده.

 آن روز دیگر تاب نیاورد و از خدا پرسید:

خدایا در هر چه تو آفریدی حڪمتیست. 

اما هر چه می اندیشم حڪمت این موجود را در نمی یابم.

خدا خندید و گفت:

 عیسی تو خیلی صبر داشتی، چون این حشره تا حالا سه بار از من پرسیده چرا این عیسی را آفریدی…!!
🔰🔰🔰🔰

 نظر دهید »

حدیث

30 خرداد 1397 توسط هاجر بيوش

❤️ امام علی علیه السلام :
چه‌بسا نعمت داده شده‌اى که

گرفتــــار عــــذاب شـــــود و بســـا

گرفتارى که در گرفتار ساخته

شده و آزمايــش گردد، پس اى

ڪسى که از اين گفتار بهرمند

مى‌شوی، بر شكرگزارى‌بيفزاى

و از شتاب بی‌جا دست بــردار،

و به روزی رسیده قناعت ڪن
📚 از حکمت ۲۷۳ نهج البلاغه

⇩⇩⇩

 نظر دهید »

یا اباصالح

30 خرداد 1397 توسط هاجر بيوش

​✲ 🕊 ✲💨کاش باد مرا می بُرد

💞به آنجایی که شما ایستاده ای

:( یاایهاالعزیز بیا رحمی به تنهایی من کن..
🌾 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج💚 🌾 
✲ 🕊 ✲ 🕊 ✲ 🕊 ✲ 🕊

 نظر دهید »

مدح مولایمان امیرالمومنین

29 خرداد 1397 توسط هاجر بيوش

​آوای دل ، وِرد زبان ، یک واژه است آنهم علی

روحِ اذان ، آرامِ جان ، آقای خوبانم علی
ای تو امیر المومنین ، تنها خلیفه بر زمین

ای معنی راه یمین، ای روح و ریحانم علی
ای روشنی بخش مکان، هستی فراتر از زمان

ای راحتی هر روان ای شاه شاهانم علی 
با ذکر نام تو خدا ، سازَد جنان را خانه ام

هر لحظه میگویم که ای ، معنی ایمانم علی
دل را ز دنیا میبُرم ، تقدیم یکتا میکنم

ایمن ز بدها می شوم ،  ای راز عرفانم علی
ره را نشانم می دهی ، دنیا به کامم می کنی

شافع به محشر میشوی ، ای نور تابانم علی
تو باب شهر احمدی، ای همسر خیر النساء

قرآن ناطق هستی و نام تو فرقانم علی
عشق تو را دارم به سر ،مهر تو را دارم به دل

نام تو را دارم به لب ، ای شیر و سلطانم علی
جان را فدایت میکنم ، ای مُقتَدای عالَمِین

ای نور چشم مصطفی ، دارو و درمانم علی
📚استادمصطفی_آخوندی

🔰🔰🔰🔰

 نظر دهید »

مهربانی

28 خرداد 1397 توسط هاجر بيوش

🔔        #تـــݪنگــرامـروز
میـشه #پــروانه شد و روی هر
گلۍ نشست اما بهتره مــهربون
شد و به هر دلـــ💓ــۍ نشست!
👈      #مــهربان‌باشـــیم

 نظر دهید »

قضاوت

22 خرداد 1397 توسط هاجر بيوش

​انسـان سرمایـه داری در شهر زندگی میکرد؛ اما به هیچ کس ریالی کمک نمیکرد!!

فرزندی نداشت و تنها با همسرش زندگی میکرد!

در عوض در آن شهر قصابی که به نیازمندان گوشت رایگان میداد!!!
روز به روز نفرت مردم از این مرد سرمایه دار بیشتر میشد.

 مردم هرچه او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی در جواب میگفت:

نیاز شما ربطی به من ندارد بروید از قصاب بگیرید!! 
تا اینکـه او مریـض شد!! احدی به عیادتش نرفت!!

این شخص در نهایت تنهایی جان داد هیچکس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود!! همسرش به تنهایی او را دفن کرد 

اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی افتاد!!؟؟

دیگـر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد!!! 
او گفت: کسی که پول گوشت را میداد دیروز از دنیا رفت؟!! 
✅زود قضاوت نکنیــم
🔰🔰🔰🔰

 نظر دهید »

حدیث

22 خرداد 1397 توسط هاجر بيوش

​رسول خدا (صلی الله علیه و آله )فرمودند
هرگاه زن خود را آرایش کند و 

خوش بو کند و از در خانه اش بیرون رود و شوهرش به این راضی باشد به ازای هر قدمی که بر می دارد برای شوهرش خانه ای در آتش ساخته میشود
📚جامع الاخبار
🔰🔰🔰🔰

 نظر دهید »
22 خرداد 1397 توسط هاجر بيوش
 نظر دهید »

احترام به پدر و مادر

22 خرداد 1397 توسط هاجر بيوش

❤امام صادق علیه السلام: 
چشمانت را جز از روی مهـربانــــے

و دلسوزی به آنان #پــدرومــادرت

خیره مکن و صدایت را از صداى

آنها بلندتر مگـردان و دست‌هایت

را بالای ‌دستهای آنها مبر و جلوتر

از آنان راه مرو
📚 ڪافی ج۲ ص۲۸
بدبختی یعنــــے صــدات رو واسه

مــامـان بـابـات بلـند ڪنی، بعد به

تلفـــــنِ به غریبه بگی 👈 جـــانــــم

 نظر دهید »

روزه داری

21 خرداد 1397 توسط هاجر بيوش

🔆مرحـــله بــالــاتـــر روزه‌داری
🔻مرحله‌ی بالاتر روزه‌داری، پرهیز از هرچیزی است که ذهن و ضمیر انسان را از یاد خدا غافل کند. آن وقت روزه سرچشمه‌های حکمت را در دل می‌جوشاند.
🔹️وقتی که حکمت بر دل حاکم شد، آن معرفت نورانی و روشن به‌وجود می‌آید. معرفت که به‌وجود آمد، یقین به‌وجود می‌آید.
🔺️وقتی کسی دارای یقین بود، همه‌ی دشواریهای زندگی بر او آسان می‌شود.
رهبر انقلاب | ۱۳۷۸/۰۹/۲۶
💠

 نظر دهید »

خریدکالای ایرانی حمایت از تولید داخلی

21 خرداد 1397 توسط هاجر بيوش

این روزا بیشتر وسایل های جونارو کالاهای خارجی پر کرده.

ولی خونه پدرومادرهامون رو وسایل ایرانی.اتفاقا چندروزپیش خونه مادر شوهرم بودم.به وسیله هاشون دقت کردم همش ایرانی بود.کولر آبی ارج که دقیق از سال 80داره کار میکنه.پنکه که مارکش پارس خرزه.از اون قدیمی ها که پره هاش رنگی و توری دورش بدون رنگ هست.یخچال فیلور.گاز ایرانی.ماشین لباسشویی هم ایرانی.

آبگرمکن بوتان.فرش ایرانی.پتو ایرانی.کلا همه وسیله هاشون.حتی دقت کردم طرف و ظروف هم ایرانی بود.

اونوقت نمیدونم چرا برا بچه هاشون دنبال کالای خارجی هستند؟؟؟؟

 نظر دهید »

نماز قضا

20 خرداد 1397 توسط هاجر بيوش

🌹آیت الله حق شناس(ره):
به افرادی که نمازهایشان قضا

ميشد میفرمودند:
که سوره یس و زیارت‌عاشورا

بخوانيد تا قـلبتون ازظلمات و

تاریڪی به نور قـرآن و زیارت

عاشورا روشن و هدایت شود.

 2 نظر

حکایت

16 خرداد 1397 توسط هاجر بيوش

🔰معجـــزه قضـاوت حضــرت علــی علیــه السلام
💠در زمان خلافت عمر، جوانی به نزد او آمد و از مادرش شکایت کرد و ناله سر میداد که:
🔸خدایا بین من و مادرم حکم کن.
❓عمر از او پرسید: مگر مادرت چه کرده است؟ چرا درباره او شکایت می کنی؟
🔷 جوان پاسخ داد: مادرم نه ماه مرا در شکم خود پرورده و دو سال تمام نیز شیر داده.. اکنون که بزرگ شده ام و خوب و بد را تشخیص می دهم، مرا طرد کرده و میگوید تو فرزند من نیستی! حال آنکه او مادر من و من فرزند او هستم.
💥عمر دستور داد زن را بیاورند. زن که فهمید علت احضارش چیست، به همراه چهار برادرش و نیز چهل شاهد در محکمه حاضر شد.
▫️عمر از جوان خواست تا ادعایش را مطرح نماید.

جوان گفته هاى خود را تکرار کرد و قسم یاد کرد که این زن مادر من است.
❓عمر به زن گفت: شما در جواب چه میگویید؟
📌زن پاسخ داد: خدا را شاهد میگیرم و به پیغمبر سوگند یاد میکنم که این پسر را نمیشناسم. او با چنین ادعایی میخواهد مرا در بین قبیله و خویشاوندانم بی آبرو سازد. من زنی از خاندان قریشم و تابحال شوهر نکرده ام و هنوز هم باکره ام.

در چنین حالتی چگونه ممکن او فرزند من باشد؟!
❓عمر پرسید: آیا شاهد داری؟

زن پاسخ داد: اینها همه گواهان و شهود من هستند.
✋آن چهل نفر شهادت دادند که پسر دروغ می گوید و نیز گواهی دادند که این زن شوهر نکرده و هنوز هم باکره است عمر دستور داد که پسر را زندانی کنند تا درباره شهود تحقیق شود. اگر گواهان راست گفته باشند، پسر به عنوان مفتری مجازات گردد.
👈مأموران در حالی که پسر را به سوی زندان میبردند، با حضرت علی علیه السلام برخورد نمودند. پسر فریاد زد:

یا علی! به دادم برس، زیرا به من ظلم شده و شرح حال خود را بیان کرد. 

✨حضرت فرمود: او را نزد عمر برگردانید. چون بازگردانده شد، عمر گفت: من دستور زندان داده بودم. برای چه او را آوردید؟
🔴گفتند: علی علیهالسلام دستور داد برگردانید و ما از شما مکرر شنیده ایم که با دستور علی بن ابیطالب علیه السلام مخالفت نکنید.

در این وقت حضرت علی علیه السلام وارد شد و دستور داد ما در جوان را احضار کنند. او را آوردند. آنگاه حضرت به پسر فرمود: ادعای خود را بیان کن.
💥جوان دوباره تمام شرح حالش را بیان نمود.

علی علیه السلام رو به عمر کرد و گفت: آیا مایلی من درباره این دو نفر قضاوت کنم؟ عمر گفت: سبحان الله! چگونه مایل نباشم و حال آنکه از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیده ام که فرمود: علی بن ابیطالب علیه السلام از همه شما داناتر است.
👌حضرت به زن فرمود: درباره ادعای خود شاهد داری؟ گفت: بلی! چهل شاهد دارم که همگی حاضرند. در این وقت شاهدان جلو آمدند و مانند دفعه پیش گواهی دادند.علی علیه السلام فرمود: طبق رضای خداوند حکم میکنم. همان حکمی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من آموخته است.
⬅️ سپس به زن فرمود: آیا در کارهای خود سرپرست و صاحب اختیار داری؟ 

زن پاسخ داد: بلی! این چهار نفر برادران من هستند و در مورد من اختیار دارند. 
⭕️آنگاه حضرت به برادران زن فرمود:

آیا درباره خود و خواهرتان به من اجازه و اختیار میدهید؟ گفتند: بلی! شما درباره ما صاحب اختیار هستید. حضرت فرمود: به شهادت خدای بزرگ و به شهادت تمامی مردم که در این وقت در مجلس حاضرند این زن را به عقد ازدواج این پسر در آورده ام و به مهریه چهارصد درهم وجه نقد که خود آن را می پردازم. 

(البته عقد صورت ظاهری داشت). 

سپس به قنبر فرمود: سریعا چهارصد درهم حاضر کن. قنبر چهارصد درهم آورد. حضرت تمام پولها را در دست جوان ریخت.
‼️فرمود: این پولها را بگیر و در دامان زنت بریز و دست او را بگیر و ببر و دیگر نزد ما بر نگرد مگر آنکه آثار عروسی در تو باشد، یعنی غسل کرده برگردی.
⏸ پسر از جای خود حرکت کرد و پولها را در دامن زن ریخت و گفت:

برخیز! برویم.

در این هنگام زن فریاد زد «ألنار! ألنار!» (آتش! آتش!)
❌ای پسر عموی پیغمبر آیا می خواهی مرا همسر پسرم قرار دهی؟! 

به خدا قسم! این جوان فرزند من است. برادرانم مرا به شخصی شوهر دادند که پدرش غلام آزاد شده ای بود. این پسر را من از او آورده ام. وقتی بچه بزرگ شد به من گفتند:

فرزند بودن او را انکار کن و من هم طبق دستور برادرانم چنین عملی را انجام دادم ولی اکنون اعتراف می کنم که او فرزند من است. دلم از مهر و علاقه او لبریز است.
💠مادر دست پسر را گرفت و از محکمه بیرون رفتند.
عمر گفت: «واعمراه، لولا علی لهلک عمر»

✅«اگر علی نبود من هلاک شده بودم.» 
📔 نقل از داستانهای بحارالانوار، ج۲، ص۵۱

 1 نظر

تلنگر

16 خرداد 1397 توسط هاجر بيوش

تا #خــــــدا نخـواهد بـرگی از

درخـــــت نخـواهد افـتاد چــه

بــرســد به خــود درخت!!
👌پس با #امیـد به به زندگی

ادامه‌بده و نگران چیزی‌نباش

و به خدا #توڪل ڪن.

 نظر دهید »

شب قدر

16 خرداد 1397 توسط هاجر بيوش

▪️

شب قدر یعنی نشستن روی دوزانوی ادب در پیش‌گاه خداوند که ببخشد یک‌سال غفلت و بی‌خبری را.
شب قدر یعنی دست تهی را که نه دست پر از گناه را جلویش بگیری و اشک بریزی که ببخشد یک‌سال بی‌توجهی را.

شب قدر یعنی “انی تارک فیکم الثقلین” که اگر یک‌سال گمراه شدی در این شب به خدایت بگویی صدای کتاب الله و عترتی را شنیدی.

شب قدر یعنی شکستن غرور و فریاد وا اسفا که بپذیرد توبه و استغفار را

 

 نظر دهید »

تلنگر

14 خرداد 1397 توسط هاجر بيوش

​ی
چه ‌حقیر و ڪوچڪ ‌است

کسی‌ڪه به خـود #مـــغرور

است!! چرا که نمـیداند بـعد

از بازۍشطرنج شاه‌و سرباز

همــه در #یڪـــ‌ جعبــه قـــــرار

مــــــےگیـــرنــد.

 نظر دهید »

التماس دعا

13 خرداد 1397 توسط هاجر بيوش

سلام دوست ای گلم امشب التماس دعای فراوان دارم …اول برا فرج آقا دعا کنید و بعد هم برای همه جوان ها.شفای مریض ها و نا شدن مشکلات ..

خواهشا به یاد ما هم باشید

 نظر دهید »

میلاد

09 خرداد 1397 توسط هاجر بيوش

💗

    دلدادگیمـ از قـدیمــه 😍
آقامـ امامـ حـسن کـریمــه 😍

‌

     مــــیلاد #کـریـم‌آل‌طــه
    #امام‌حسن‌مجتبے‌.؏.
         مبااااارکـــــــ 💛❤

 نظر دهید »

زندگی

09 خرداد 1397 توسط هاجر بيوش

​جاده زندگی نباید 

صاف وهموارباشد
وگرنه خوابمان میبرد

دست اندازها 
نعمت بزرگی هستند

همیشه شکرگزارباشیم
🔰🔰🔰🔰

 نظر دهید »

فروتنی

07 خرداد 1397 توسط هاجر بيوش

#تــݪنگـــــرامــروز

آبشار هــــم با تـمام زیبایــے و
اقـــتدارش بــرای رســیدن به
مقـصود #فـــرو میریزد!!

👌 گاهی باید در خود شکستن
را تجربه ڪرد تا به دریا رسید.

 نظر دهید »

خرید ایرانی حمایت از اقتصاد ایران

07 خرداد 1397 توسط هاجر بيوش

#جهیزیه_من

وسایل برقی که برا خودمون تهیه کردیم یخچال امر سان.گاز .و ظروف چینی و فرش.و یه مقدار ظروف دیگه بود که همه ایرانی بود.فقط ظروف شیشه ای که خانواده شوهر تهیه دیده بودند ایرانی نبود.ما جهیزیه اندکی داشتیم در موقع ازدواج و بقیه وسایل مورد نیاز رو بعداز ازدواج کم کم خریدیم.مثل پنکه و سبزی خورد کن و پلوپزطروف تفلون و فرش و ماشین لباس شوئی که همه اینها ایرانی هست.جارو برقی هم ایرانی هست.همه اینها بعد از گذشت چندین سال هنوز دارن استفاده میشن.فقط چرخ گوشت خارجی گرفتم که تیغه اون چندین سال پیش گم شد و هیچ وقت نتونستم براش گیر بیارم.و خیلی پرسیدم ولی بی فایده بود.همیشه میگم کاش اونم ایرانی بود تا اگه خراب میشد یا احتیاج به قطعه ای داشت میشد تهیه کرد

 نظر دهید »

گذر زمان

06 خرداد 1397 توسط هاجر بيوش

​✅فصل اول :
روزگاری خانه هامان سرد بود

بردن نفت زمستان درد بود
يک چراغ والور و يک گرد سوز

زيرکرسی با لحافی دست دوز
خانواده دور هم بودن همه

در کنار هم می آسودن همه
روی سفره لقمه نانی تازه بود

روی خوش درخانه بی اندازه بود
گر برای مرد  زن نامرد بود

صد تفاوت بين زن تا مرد بود
آن قديما عاشقی يادش بخير

عطر و بوی رازقی يادش بخير
عصر پست و تلگراف و نامه بود

روزگار خواندن شه نامه بود
تبلت و لپ تاپ و همراهی نبود

عصر دلتنگی و بی تابی نبود
✅فصل دوم :
قلبهامان اندک اندک سرد شد

رنگ وروی زندگيمان زرد شد
بينی خيلی کسا باطل شدند

با پروتز بعضيا خوشگل شدند
عصر ساکشن آمد و لاغر شديم

در خيال خود چقد بهتر شديم
ميوه هم گلخانه ای شد عاقبت

آب هم پيمانه ای شد عاقبت
✅فصل سوم :
عصر نت شد  عصر پی ام  عصر چت

عصر ايرانسل  فراوانی خط 
عصر آدم های بد  بی مايه شارژ

عصر تلخ خودفروشی با يه شارژ
عصر مرفين و ترامادول … دوا

با کراک و شيشه رفتن به فضا
عصر آقايان آرايش شده

عصر خانمهای پالايش شده
وای بر اين عصر تلخ بی کسی

عصر تلخ استرس دلواپسی
🔰🔰🔰🔰

 نظر دهید »

پدر

06 خرداد 1397 توسط هاجر بيوش

​..ﭘﺴﺮﯼ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ شام ﺑﻪ

ﺭﺳﺘﻮﺭﺍنی ﺑﺮﺩ ..

ﭘﺪﺭ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ،

ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺩ ﺭﺳﺖ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﺮرﻭﯼ

ﻟﺒﺎﺳﺶ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ..

ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺍﺭﻥ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ

ﺑﺴﻮﯼ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ،

ﻭ ﭘﺴﺮ ﻫﻢ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻮﺩ و در عوض غذا را به دهان پدر میگذاشت..

ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻏﺬﺍﯾﺸﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﭘﺴﺮ

ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺑﺮﺩ،

ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﺯﺩ

ﻭ ﻋﯿﻨﮏﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ

ﺁﻭﺭﺩ ..

ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺁﻥ

ﺩﻭ ﺑﻮﺩﻧﺪ

ﻭ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﺴﻮﯼ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ!!

ﭘﺴﺮ ﭘﻮﻝ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﭘﺪﺭ ﺭﺍﻫﯽ

ﺩﺭب ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺷﺪ .

ﺩﺭ این هنگام  ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﺟﻤﻊ

ﺣﺎﺿﺮﯾﻦ بلند شد و ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ؛

.

ﭘﺴﺮ.. ﺁﯾﺎ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑني ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ

ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ؟!

.

ﭘﺴﺮ ﭘﺎﺳﺦ داﺩ؛ خیر ﺟﻨﺎﺏ . ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺎﻗﯽ

ﻧﮕﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ .

ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﮔﻔﺖ :

ﺑﻠﻪ، ﭘﺴﺮم. ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ .

ﺩﺭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﭘﺴﺮﺍﻥ..

ﻭ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺪﺭﺍﻥ..

و ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﻣﻄﻠﻖ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ

حکم فرما شد

قسم بر پینه ی دستانت، که بوی نان میدهد

و قسم بر چشمان همیشه نگرانت…

• قسم بر بغض فرو خورده ات که شانه ی کوه را لرزاند

و قسم بر غرتت
(زنده باد همه ی پدران در قید حیات و شاد باد روح تمامی پدران از دنیا رفته)

🔰

 نظر دهید »

انسان موفق

05 خرداد 1397 توسط هاجر بيوش

​🍃 موفق ترین انساها

آنهایی نیستند که به ثروت یا قدرت رسیده اند ؛

بلکه کسانی اند که هیچگاه دیگران را نرنجانده اند، دل کسی را نشکسته اند و باعث غم و اندوه هیچکس نشده اند ..

 نظر دهید »

خدایاشکرت

05 خرداد 1397 توسط هاجر بيوش

​🍃زنی ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺖ هر شب قبل از خواب ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺍو

ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﮐﻨﺪ ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎ

ﺍﯾن گوﻧﻪ ﻧﻮﺷﺖ :

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺐ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﺮﺧﺮ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺭﺍ

ﻣﯽ ﺷﻨﻮﻡ ،ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ !
 ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﺩﺧﺘﺮﻢ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺷﺴﺘﻦ ﻇﺮف ها ﺷﺎﻛﯽ ﺍﺳﺖ ، 
ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ در خیابان ها پرﺳﻪ نمی زﻧﺪ !
 ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﻣﯽ پرداﺯﻡ ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻐﻞ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻣﺪﯼ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﯿﻜﺎﺭ ﻧﯿﺴﺘﻢ !
 ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﻟﺒاس هاﯾﻢ ﻛﻤﯽ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻏﺬﺍﯼ ﻛﺎﻓﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺩﺍﺭﻡ !
 ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﺩﺭ پاﯾﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺍﺯ پا

ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻢ ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺳﺨﺖ ﻛﺎﺭ ﻛﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ !
ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﯾﻢ ﻭ پنجرﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﻛﻨﻢ ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﻡ ! 
ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺑﯿﻤﺎﺭ می شوم، ﺍﯾﻦ

ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭﻡ ﻛﻪ ﺍﮐﺜﺮ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺳﺎﻟﻢ ﻫﺴﺘﻢ !
 ﺧﺪﺍﺭﺍ ﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﺟﯿﺒﻢ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ می کند ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﻛﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﺮﺍﯼ شان  ﻫﺪﯾﻪ ﺑﺨﺮﻡ ! 
ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﻜﺮ ﻛه ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺯﻧﮓ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﻮﻡ ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻡ!
ﺁﺭﯼ … ﭼﻘﺪﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﺪ ﻭ ﻭﺍﻗﻌﺎ می بایست

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﮐﻨﯿﻢ .
      ✅ﺧﺪایا شکرت

 نظر دهید »

#غزه

05 خرداد 1397 توسط هاجر بيوش

اگر از تو درباره #غزه پرسیدند

بگو به آنها

در آنجا شهیدی است،

که شهیدی آن را حمل می‌کند،

و شهیدی از وی عکس می‌گیرد،

و شهیدی او را بدرقه می‌کند،

و شهیدی بر وی نماز می‌خواند…
🌷

 نظر دهید »

#یادی_از_شهدا

05 خرداد 1397 توسط هاجر بيوش

📝 خاطره ای از سردار شهید حاج احمد کاظمی
🍌 یک کیلو موز به جای یک موز
🔹 خیلی کم پیش می آید که بچه هایش را همراه خود لشکر بیاورد. آن روز ظاهراً خانواده حاجی جای رفته بود و حاجی مجبور شده بود، محمد مهدی را همراه خود بیاورد. از صبح که آمد خودش رفت جلسه و محمد مهدی را پیش ما گذاشت. 
🔹جلسه که تمام شد مقداری موز اضافه آمده بود یکی را به محمد مهدی دادم تا لااقل از او نیز پذیرایی کرده باشم نمی دانم چه کاری داشت که مرا احضار کرد. محمدمهدی هم پشت سر من وارد دفتر او شد. 
🔹 وقتی بچه را دید چهره اش برافروخته شد، طوری که تا حالا اینقدر او را عصبانی ندیده بودم، با صدای بلند گفت: کی به شما گفت به او موز بدهید؟ 
گفتم: حاجی این بچه صبح تا حالا هیچ چیز نخورده یه موز که بیشتر به او نداده ایم تازه از سهم خودم هم بوده. 
🔹 نگذاشت صحبتم تمام شود دست در جیبش کرد و هزار تومان به من داد و گفت: همین الان می روی و جای آن موز را می خری و می گذاری البته گفت به جای یک موز یک کیلو موز 🌷

 نظر دهید »

سواد رسانه ای یعنی چه؟

23 بهمن 1396 توسط هاجر بيوش

روشن شدن هر مفهوم، قبل از هر چیزی برای درک صحیح آن مفهوم می تواند کمک کند. سواد رسانه ای مشتکل از دو عبارت است: «سواد» و «رسانه».
برگردیم به دوران کودکی و روزهای اول مدرسه، زمانی که به مدرسه می رفتیم تا «خواندن و نوشتن» را یاد بگیریم و دیگر «بی سواد» نباشیم. در مدرسه ابتدا حروف الفبا را یاد می گرفتیم؛ یعنی نسبت به شکل حروف، صدای آنها و نحوه نوشتن آنها «دانش» پیدا می کردیم. سپس «مهارت» کنار هم گذاشتن حروف و خواندن و هجّی کردن کلمات را یاد می گرفتیم و بعد از مدتی «کاربرد» کلمات در ساختن جمله ها و خواندن و نوشتن متون مختلف را آموختیم و بدین ترتیب «باسواد شدیم»! مجموعه ای از دانش ها در کنار مهارت ها به اضافه کاربردها در کنار هم، ما را با سواد کرد. 

 

رسانه وسیله ای است که فرستنده به کمک آن پیام خود را به گیرنده منتقل می کند. رفته رفته ابزارهای ارتباطی گسترش پیدا کرد و در عصر حاضر با ظهور رسانه های چاپی و الکترونیکی، رسانه های جمعی شکل گرفتند. مهم ترین تفاوت رسانه های امروزی آن است که می توانند پیام های خود را با سرعت زیاد به طیف وسیعی از مخاطبان برسانند.

همانطور که سواد خواندن و نوشتن به ما کمک می کند تا بتوانیم انواع جملات ساده و پیچیده را بفهمیم و معناهای متفاوتی از آن ها برداشت کنیم، سواد رسانه ای هم مهارتی است که با یادگیری آن می توانیم انواع رسانه ها و تولیدات رسانه ای را درک، تفسیر و تحلیل کنیم. هر رسانه مجموعه ای از نشانه های خاص خود را دارد که شناخت این نشانه ها در با سواد شدن ما نقش مهمی را ایفا می کند.

 

 

 نظر دهید »

فاطمیه

11 بهمن 1396 توسط هاجر بيوش

💠 بي تو با شمع علي تا به سحر مي سوزد
شمع مي ميرد و او بار دگر مي سوزد
يک نفر مثل درختان سپيدار بلند
در خيالش همه شب بين دو در مي سوزد
🍁فرا رسیدن ایام فاطمیه بر شما تعزیت باد⚫️⚫️⚫️

 نظر دهید »
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

یا علی مدد

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس